وقتی به گذشته نگاه میکنم ...در دو راهی افتخار و ناراحتی بی اختیار می ایستم.....می مانم که به خود افتخار کنم یا خود را به خاطر کارهایم سرزنش.... افتخار کنم به این دلیل که دو رو نبوده ام،از جرگه نان به روز خوران نبوده ام...و کاری را انجام داده ام که به آن از صمیم دل ایمان داشتم....و گاهی به شک می افتم که نکند خود خواهی جوانی مرا از دیدن خیلی از حقایق باز داشته باشد ،......نکند بعدا در مقابل اعضای بدنم به خاطر ظلمی که به آنها روا داشته ام مرا مواخذه شوم....آیا آنها عذر مرا خواهند پذیرفت؟......میترسم از اینکه شاید راهی بهتر از راهی که رفتم بودم باشد و من کوتاهی کرده باشم..... نمی دانم شاید......
اکنونمن می مانم ،خدا و دیگر هیچ....کدامین خدا نمی دانم....شاید همان خدای واقعی و شاید خدای مصلحت های الکی....حال مانده ام با خدایی که نمی شناسم چگونه باب حرف زدن را باز کنم.....خدایی که در کودکی به من نشان دادند از پول خوشش نمی آید.....از زندگی راحت بی زار است...بنده توانا را دوست ندارد...ولی بعد ها دیدم که نه این ها همه بهانه ای بیش نبود تا من و تو از آنچه باید داشته باشیم دست بکشیم و داشته هایمان را به آنانی ببخشیم که شاید صدایشان کمی رساتراست...شاید بلند گوهاشان بزرگتراست!...وشاید اصلا زندگی همین باشد و حقیقت یک سراب...که عاشفان فقط با اسم آن..عشق بازی کنند و دل خوش کنند وعاقلان به آب رسند وعاشق خویشتن باشند و زندگی....می گفتم شب نمی ماند..ودر این هم شکی ندارم ولی ترسم از این هست که خود صبح دروغین را هم نبینم چه به طلوع رنگین حقیقت بی همتا......امیدم را از دست نداده ام ..ولی هر وقت که گذشته به ذهنم خطور میکند به هر آن کس که نمی دانست و سخنی می گفت از ته دل لعنت میفرستم که شاید اگر آنها نبودند خیلی بالاتر از این بودم....شاید دوباره متولد شوم ...وعشق را دوباره تعریف کنم...و پول را دوست داشته باشم...و لذت کردن را تجربه کنم و انسانیت و حقوقش را در طبقه های پایین زندگی اسکان دهم.
شایداین بار عاقلانه ترفکر کنم و عاشقانه تر عمل ....
حقیقت نه با شنا کردن بلکه با غرق شدن کشف می شود شنا کردن حادثه ایست که در سطح اتفاق می افتد غرق شدن تو را به اعماق بی انتها می برد
همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید،باز روشن می شود زود.
تنها فراموش مکن این حقیقتی است،بارانی باید ، تا که رنگین کمانی برآید.
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک
ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هماتاقیش روی
تخت بخوابد.
آنها ساعتها با یکدیگر صحبت میکردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف
میزدند.
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، مینشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره میدید
برای هماتاقیش توصیف میکرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ،
روحی تازه میگرفت.
این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با
قایقهای تفریحیشان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و
تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده میشد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف میکرد
، هماتاقیش چشمانش را میبست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میکرد.
روزها و هفتهها سپری شد.
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که با
آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج
کنند.
مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از
اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین
نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او میتوانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در کمال تعجت ، او با یک دیوار مواجه شد.
مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هماتاقیش را وادار میکرده چنین مناظر دلانگیزی را برای او
توصیف کند !
پرستار پاسخ داد: شاید او میخواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمیتوانست
دیوار را ببیند...
بیاین ما هم گاهی از پنجره دلمون به دنیا نگاه کنیم
آیا می دانید که می توانید از روی میوه های انتخاب شده شخصیت آدمها را بشناسیدو بر اساس میوه های مورد نظر بگویید که شرایط روحی وروانی اشخاص مختلف چگونه است؟ پس میوه دلخواه خود را انتخاب کنید و به رازهای شخصیتی خود و دوستانتان پی ببرید.
پرتقال
اگرپرتقال میوه محبوب شماست شما آدمی پر قدرت و بسیار صبورید و دوست دارید کارها را به آرامی و با متانت اما درعین حال با درایت کامل و جسارت به انجام برسانید. سختکوش و پر تلاش و کمی خجالتی هستید اما در دوستی می توان بشما اعتماد کرد. شما دوستان خود را با دقت انتخاب کرده وبا تمام وجود به انها عشق می ورزید واز درگیری وتنش به هرقیمت پرهیز میکنید.
سیب
چنانچه سیب میوه محبوب شماست فردی اسرافکاروبسیار رک گوهستید. اگر چه ممکن است شخصاٌ بهترین سازمان دهنده ومدیر نباشید اما می توانید رهبر یک تیم کوچک باشید که با تلاش زیاد تیم را به موفقیتهای بزرگ میرسانید. دربیشتر موقعیتها میتوانید بسرعت و بدرستی تصمیم بگیرید. شما از سفرهای کوتاه و غیرمنتظره لذت میبرید. زمانی که با شریک زندگی خود بسر می برید جذاب و خونگرم بنظر می آیید وبشدت عاشق زندگی بمفهوم واقعی آن هستید.
آناناس
بسیار سریع تصمیم میگیرید وسریعترازآن عمل می کنید. در تغییر شغل و خطر کردن درزمینه اجتماعی شجاع و بی باک هستید. شما دارای یک توانایی استثنایی در مدیریت می باشید ونمی گذارید کار روی دستتان بماند.
دوست دارید مورد اعتماد دیگران باشید معمولا خیلی سریع با دیگران ارتباط دوستانه برقرار نمی کنید ولی به محض انجام اینکاردوستتان را برای همیشه برای خود نگه می دارید. بندرت بدنبال زندگی رمانتیک می روید وشریک شما غالبا بواسطه این صفات ممتاز تحت تاثیرتان قرار میگیرد اما از توانایی شما در نشان دادن این احساسات ناامید است.
موز
عاشقان موزا فردی دوست داشتنی آرام گرم و طبیعتا با احساس هستید. شما غالبا از نداشتن اعتماد بنفس
وخجالتی بودن دررنج هستید. دیگران از طبع آرام و شیرینتان سوء استفاده کرده وسعی می کنند به این
وسیله برای خود موقعیتهای جالبی را رقم بزنند. عاشق شریک زندگی خود درتمام زمینه ها هستید واین
عشق بخاطر زیبایی جسمی و روحی اوست! بخاطر روشی که دارید روابط شما با او همواره دریک هماهنگی
کامل است.
نارگیل
شما دوستداران این میوه سنگین و کمیاب افرادی جدی با فکر وبا شعور هستید. از روابط اجتماعی لذت می
برید و بویژه روی همراهان و دوستان خود حساسیت خاصی دارید. ممکن است کمی خودخواه بنظر آیید اما
لزوما چنین صفتی در شما برجسته نمی شود. شما فردی سریع الانتقال آگاه و گوش بزنگ هستید که در این
زمینه شغلی همیشه در بالاترین رده قرار داشته و به بهترین نحو کارها را انجام می دهید. شما نیاز به
شریکی عاقل داشته و عقل و احساس را باهم در این مسئله دخالت نمی دهید.
گیلاس
چنانچه گیلاس میوه محبوب شماست زندگی همیشه به شیرینی که در نظر دارید خود را بشما نشان نمی
دهد. فراز و فرود در زندگیتان زیاد است بویژه در موقعیتهای حرفه ای و کاری . شما همیشه ودرهرپروژه ای
کمی پول بدست می آورید و نه بمقدارزیاد. ذهنی فعال وخلاق داشته و غالبا بدنبال چیزهای نوهستید. شما
شریکی صمیمی و وفادارهستید اما اثر گذاشتن بر احساسات شما کار ساده ای نیست. خانه تان برای شما
بمنزله بهشت است و هیچ چیزی را بیشترازاین دوست ندارید که درمنزل باشید ودوستان وآشنایان و افراد
خانواده شما را دوره کنند.
انگورسیاه
بطورکلی آدمی مودب وخوشروهستید اما گاهی اوقات سریع وبشدت عصبانی می شوید هرچند به همان سرعت نیزعصبانیت شما فروکش می کند. اززیباییها به هرشکلی که باشد لذت می برید. بسیارمحبوب ومورد علاقه دیگران هستید واین محبوبیت بعلت طبیعت گرم شماست. شوروشوق و علاقه وافری به زندگی دارید وازهرکاری که می کنید لذت می برید اعم ازلباس پوشیدن خوردن وخوابیدن. شریک شما باید درتمام شوروعلاقه شما سهیم باشد تا بتواند ازتمام چیزی که به اوهدیه می دهید لذت ببرد!
هلو
درست مثل هلو شما از عصاره زندگی لذت میبرید. فردی رک گوبوده و روشی دوستانه دارید در بخشش و
فراموش کردن نظیر ندارید و برای دوستیها ارزش بسیار زیادی قائل هستید. حس استقلال طلبی در شما
بسیار قوی است و این امر از شما فردی راستگو ساخته است.
عاشقی ایده آل صبور صمیمی و یکرنگ هستید با این حال به هیچ وجه دوست ندارید احساسات خود را در
ملاء عام بروز دهید.
گلابی
چنانچه فکر خود را معطوف به انجام کاری میکنید میتوانید آن را با موفقیت به انجام برسانید. شما دوست دارید
که نتیجه تلاشهایتان را بسرعت ببینید. از انگیزه های مفید ذهنی لذت برده و دنباله رو آن هستید. کمی
خجالتی به نظر میرسید و در بیان احساسات خود چندان راحت نیستید. زمانی که بدنبال شریک زندگی هستید
به هوش سرشار دید وسیع و دل دریایی اش اهمیت میدهد.
دیروز...
باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه ...
و اما امروز...
باز باران بی ترانه... باز باران با تمام بی کسی های شبانه... می خورد بر مرد تنها...می چکد بر فرش خانه...باز می آید صدای
چک چک غم...باز ماتم من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده... نمی دانم...نمی فهمم کجای قطره های بی کسی
زیباست؟...نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند که آن کودک...که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد...کجای ذلتش زیباست؟!
این داستان برای آدمهای خدا پرسته لتفا اگه خدا رو قبول داری و بهش اعتماد داری بخونش
طناب
روزی مرد کوهنوردی تصمیم گرفت که از کوهی بسیار بلند به تنهایی صعود کند کوهی که تا به آن موقع
هیچکس به تنهایی نتوانسته بود آن را فتح کند اطرافیان آن مرد بسیار اصرار کردند که در این راه به او کمک کنند
اما غرورش بر او غلبه کرده بود وپیشنهاد آنها را رد کرد پس از چند روز که وسائل صعود به کوه را فراهم نمود
شروع به بالا رفتن از کوه و رسیدن به مرتفع ترین نقطه یعنی قله
کرد پس از چند ساعت راه پیمایی به شب برخورد کرد شبی بسیار نا آرام وطوفانی اما چند متری تا قله نمانده
بود پس با استفاده از چنگک های مخصوص این کار خود بالا کشید به نزدیکیه قله رسید اما با تکانی که خورد
چنگک از زیره پایش رها شد و از آن ارتفاع بلند به سمت پایین پرت شد در هوا معلق بود و حرف های
دوستانش در گوش او نجوا می شد که در یک آن حس کرد طناب به دور کمرش محکم شد پس از لحظه فریاد
زد ای خدا کمکم کن ندایی آمد آیا واقعا به خدا اعتقاد واعتماد داری؟ مرد گفت: آری باره دیگر ندا آمد اگر اعتقاد
قلبی به خدایت داری با چاقوی همراهت طناب را ببر مرد در دل گفت این هم از خدایمان می گوید طناب را ببر!
سپس محکم به طناب چسبید وچشم انتظار گروه امداد ماند صبح آن روز در اخبار حوادث شنیده شد مردی به
علت یخزدگی شدید جان خود را از دست داده است با وجود این که تنها نیم متر با زمین فاصله داشته است.
نتیجه ی اخلاقی: اگر به چیزی معتقدید سعی کنید اعتقادتان از ته ته ته قلبتان باشد مهم نیست چه باشد خدا
یا غیره خدا مهم اعتقاد شماست (البته این اعتقاد به خدا باشد بهتر است)